حکایت بسیار زیبای «غیبت»

داستان و حکایت حکایت سعدی حکایت گلستان,حکایت,حکایت جالب,حکایت آموزنده,حکایت های گلستان سعدی,حکایت های باب دوم گلستان سعدی.,

داستان و حکایت حکایت سعدی حکایت گلستان,حکایت,حکایت جالب,حکایت آموزنده,حکایت های گلستان سعدی,حکایت های باب دوم گلستان سعدی.

نقشه سایت

خانه
خوراک

انگلیسی را قورت بده!

آمـوزش زبــان انگلیسـی تنها از طریق شنیـداری در طــی 90 روز
قیمت : 11900 تومان

آموزش جامع چاق شدن

آموزش و نرمش و تمرین های مخصوص افزایش وزن حرکات تقویت سینه، سرشانه و بازو
قیمت : 18,800 تومان

امکانات جانبی

Your SEO optimized title page contents

تبلیغات

حکایت بسیار زیبای «غیبت»

حکایت بسیار زیبای «غیبت»

حکایت زیبای «غیبت»

حکایت زیبای «غیبت»

 

یاد دارم که ایام طفولیت، بسیار عبادت می‌کردم و شب را با عبادت به سر مى‌آوردم. در زهد و پرهیز جدیت داشتم. یک شب در محضر پدرم نشسته بودم و همه شب را بیدار بوده و قرآن مى‌خواندم، ولى گروهى در کنار ما خوابیده بودند، حتى بامداد براى نماز صبح برنخاستند. به پدرم گفتم: از این خفتگان یک نفر برخاست تا دور رکعت نماز بجاى آورد، به گونه‌اى در خواب غفلت فرو رفته‌اند که گویى نخوابیده‌اند بلکه مرده‌اند.

 

پدرم به من گفت: عزیزم! تو نیز اگر خواب باشى بهتر از آن است که به نکوهش مردم زبان گشایى و به غیبت و ذکر عیب آنها بپردازى .

 

نبیند مدعى جز خویشتن را

که دارد پرده پندار در پیش

 

گرت چشم خدا بینى ببخشند

نبینى هیچ کس عاجزتر از خویش

 

 

منبع: nasrian.persianblog.ir


کد امنیتی رفرش